پشت این پنجره هایه بسته یه قفس مونده بایک دل خسته
کاش میشدکه مثل زوزای قدیم بادلت همسفرجاده ی دنیامیشدم
خسته ام ازدل تنهای خودم
کاش که عمرقصه ی ماکم نبود
آخرعشق من وتوگریه وماتم نبود
کاش تنها یادگارتوبه من پیرهن تلخ عزابرتن نبود
تومیگفتی که من وتو خسته ایم توی این جاده ی پرپیچ هوس
من وتومسافردربه دریم بیابشکنیم تانشکسته نفس
من میگفتم خستگیمون دردعشقه
ولی میشه دردوتوسینه نشوند
بزاربشکنه غرورمون ولی غم تنهایی روازریشه سوزوند
کاش میدونستی هنوزدوستت دارم
روزوشب حسرت روزای گذشته رودارم
حالاکه رفتی ونیستی پیش من طاقت همیشه بودن ندارم...!